کنار آمدن با مغز پیچیده‌مان

فکر می‌کنم بسیاری از ما به نوعی متوجه شده‌ایم که مغزی بسیار پیچیده و دشوار برای کنارآمدن با آن داریم. برای مثال، می‌دانیم که بسیاری از هیجان‌های دشوار و بخش زیادی از رنج ما به این علت که چه چیزی در بدن و ذهن‌مان احساس می‌کنیم، رخ می‌دهند. اکثر ما به جای احساس خوشحالی، رنج می‌بریم و با اینکه می‌دانیم هیجان و خلق ما منبعی برای رنج‌مان می‌باشد، هدایت هیجان‌ها و خلق مان را به سمت احساس شادمانی دشوار می‌بینیم.

منبع: کتاب آموزش ذهن برای شفقت ورزی، نوشته دکتر پل گیلبرت
ترجمه: دکتر پیمان دوستی و گلناز قدرتی

در حال حاضر، راه‌های بسیار زیادی برای مقابله با این مشکل وجود دارد. یکی از آنها این است که به همین شیوه ادامه دهید و امیدوار باشید همه چیز بهتر می‌شود. یک راه دیگر این است که سعی کنیم ذهن‌مان را بهتر درک کنیم و ببینیم آیا می‌توانیم آن را آموزش و پرورش دهیم تا هیجان‌های ناخوشایند راحت‌تر تنظیم شوند و هیجان‌های خوشایند و مثبت راحت‌تر تولید گردند.

اولین گام سفر این است که بدانیم چرا هیجان‌های ما می‌توانند خیلی دشوار باشند و چرا این موضوع تقصیر ما نیست. بنابراین، بیایید این سوال‌ها را بررسی کنیم. در حال حاضر، یکی از دلایل اصلی‌ای که یک مغز دشوار و پیچیده با طیف وسیعی از هیجان‌ها و تمایل‌های قدرتمند داریم، به این دلیل است که بدن و مغزمان طی بیش از میلیون‌ها سال، تکامل پیدا کرده است. برای مثال، به درد فیزیکی فکر کنید. اگر دچار سر درد، شکستگی پا و یا برخی از بیماری‌ها شویم، درد را تجربه می‌کنیم. درد، بخشی از سیستم طبیعی دفاع بدن ماست- درد وجود دارد تا به ما هشدار دهد چیزی در بدن‌مان مشکل دارد و نیاز است به آن توجه کنیم.

توانایی ما برای احساس درد، بخشی از تکامل بدن ماست و این حس بین ما و بسیاری از حیوان‌ها مشترک است- حتی اگر در عین حال شدید، مشقت بار، و علتی برای مشکلات عمده در زندگی‌مان باشد. همانطور که درک می‌کنیم درد چطور طراحی شده است، برای چیست، و چطور کار می‌کند، باید یاد بگیریم که چطور بهتر آن را تنظیم کنیم. همین امر در خصوص هیجان‌های دشوار مانند اضطراب، خشم و افسردگی نیز، صادق است. این بدان معنی است که نیاز داریم ابتدا درک کنیم آنها به طور طبیعی چطور طراحی شده‌اند، چه هدفی دارند و اکنون چطور برای ما کار می‌کنند.

این موضوع به ما فرصتی می‌دهد تا پشت انگیزه‌ها و خواسته‌هایمان بایستیم و تشخیص دهیم که آنها همراه با هیجان‌های مختلف می‌توانند از طریق ما جریان یابند و بر چگونگی احساس‌های بدنی ما تاثیر بگذارند، زیرا طبیعت آنها را به شیوه‌ای خاص طراحی کرده است. اجازه دهید نگاهی عمیق‌تر به این موضوع بیاندازیم که چرا ما انگیزه انجام دادن چیزهای خاصی را داریم و چرا هیجان‌های خاصی را احساس می‌کنیم. درک بهتر از خودمان، اولین قدم در سفر شفقت‌ورزی با خودمان[۱] می‌باشد.

با چیزی که معمولا به رسمیت شناخته نمی‌شود شروع می‌کنیم. این واقعیت است که در واقع ما دو نوع مختلف از مغز را در سرمان داریم (حتی برخی محققان پیشنهاد می‌کنند که سه یا چهار نوع مغز وجود دارد). این موضوع چگونه است؟ خب ما یک مغز قدیمی‌داریم که میلیون‌ها سال پیش تکامل یافته است و چیزهای بسیار مشابهی با مغز دیگر حیوان‌ها دارد. در واقع، برای یک لحظه حیوان‌های دیگر و روابط ما و ارتباط آنها با هم را در نظر بگیرید. ما همه به عنوان بخشی از جریان زندگی بر روی این سیاره ظاهر شده‌ایم- ما از “ریشه‌ها و سهم‌های” مشابه، همانطور که هستیم، آمده‌ایم.

اگر به دیگر حیوان‌ها مانند موش‌ها، میمون‌ها و یا حتی برخی از آبزیان مانند دلفین‌ها نگاه کنیم، می‌توانیم ببینیم که آنها نیز انگیزه‌هایی برای دستیابی به چیزهایی مشابه آنچه ما می‌خواهیم، دارند. اول اینکه، چیزهای فیزیکی متعددی مانند تلاش برای حفظ ایمنی و شیوه‌های اجتناب از آزار دیدن، یافتن غذای کافی، و بیش از حد گرم یا سرد نبودن وجود دارد. بسیاری از حیوان‌ها مانند ما محلی را برای زندگی می‌سازند- خب، تفاوت زیادی بین لانه سازی در یک درخت و خانه‌ای با‌ چهار اتاق خواب وجود دارد. اما انگیزه ایجاد یک پناهگاه و زندگی در آن، نقطه مشترک ما با بسیاری از حیوان‌های دیگر می‌باشد. دوم اینکه، بسیاری از رفتارها و خواسته‌های اجتماعی ما، شباهت‌هایی با دیگر حیوان‌ها دارد.

برای مثال، می‌بینیم که آنها با یکدیگر چالش‌ها و مبارزه‌هایی برای وضعیت و موقعیت اجتماعی، داشتن اختلاف‌ها و دشمنی‌ها، داشتن روابط جنسی، ایجاد دوستی و پیوند نزدیک، مراقبت از فرزندان، پاسخ به پریشانی‌ها، و پیوستن به یکدیگر در زمانی که سراسیمه هستند، دارند. متاسفانه رفتاری از شامپانزه‌ها دیده شده است که در جنگ، یک گروه به گروه دیگر حمله می‌کند و آنها را می‌کشد. همه اینها، چیزی است که آنها را آرکی تایپال[۲] (کهن الگو) می‌نامیم- و آنها برای ما نیز کار می‌کنند. اگر داستان‌ها را بخوانید یا به فیلم‌ها رجوع کنید، خواهید دید که بیشتر آنچه اتفاق می‌افتد، مربوط به این الگوهای اجتماعی می‌باشد- قهرمانان و تبه کاران، اختلاف‌ها و مردمانی که با دشمنان‌شان می‌جنگند، سیاست‌های جنسی، درام‌های خانوادگی، هوس و فریب، محبت و مراقبت، و شفقت را خواهید دید.

علاوه بر این خواسته‌ها و انگیزه‌های فیزیکی و اجتماعی ابتدایی (پایه‌ای) که به واسطه طبیعت ما ساخته شده است، طیف وسیعی از هیجان‌ها را درباره موفقیت و ناکامی در برنامه‌ها، اهداف، و خواسته‌هایمان داریم. همانطور که در یک لحظه متوجه می‌شویم- به هنگام تهدید، اضطراب را در بدن‌مان تجربه می‌کنیم، اگر ناامید شویم، احساس یاس و خشم را تجربه می‌کنیم، و اگر چیزها یا افرادی که برایمان ارزشمند هستند را از دست بدهیم، می‌توانیم غم و اندوه را تجربه کنیم. هر کسی که حیوان خانگی داشته باشد، بدون شک حیوانش نیز می‌تواند این چیزها را به درجه‌ها و شیوه‌های مختلف تجربه کند- نکته کلیدی این است که ما مانند آنها مغزهایی داریم که برای تجربه این هیجان‌ها ساخته شده‌اند.

بنابراین اولین ایده کلیدی این است که خودمان مغزمان را برای خواسته‌ها، انگیزه‌ها، و یا ظرفیت هیجان‌های خاص طراحی نکرده‌ایم. بنابراین بسیاری از چیزهایی که در ذهن‌مان اتفاق می‌افتد، به طراحی آن مربوط است و تقصیر ما نمی‌باشد. واقعیت این است که بسیاری از هیجان‌های ما، تمایلات ما برای خشم و اضطراب، میل به دوست داشتن، مراقبت و احترام، و یا سخت تلاش کردن برای اجتناب از پذیرفته نشدن و انتقاد، در مغز قدیمی ما ساخته شده است.

با این حال، ما از حیوان‌های دیگر متفاوت هستیم، البته به این دلیل که می‌توانیم فکر کنیم و یک احساس از خودمان را داشته باشیم. چطور این کار را می‌کنیم؟ معنی توانایی تفکر و داشتن یک احساس از خود چیست؟ خب، معلوم شده است که تقریبا دو میلیون سال پیش مغز انسان با چندین توانایی برای تفکر به شیوه‌های جدید تکامل پیدا کرده است. ما قادر شدیم تا تصور کنیم و درباره چیزها خیال بافی داشته باشیم؛ فکر کنیم، و به شیوه‌های مختلف برنامه ریزی کنیم که دیگر حیوان‌ها نمی‌توانند این کار را انجام دهند. ما نوعی هوشیاری و احساس از خود را داریم که دیگر حیوان‌ها ندارند. ما می‌توانیم درباره آینده، خودی که می‌خواهیم باشیم، چطور می‌خواهیم احساس کنیم و زندگی‌ای که می‌خواهیم، فکر کنیم یا می‌توانیم به عقب برگردیم و به چیزهای خوشحال کننده یا ناراحت کننده نگاه کنیم، در حالی که دیگر حیوان‌ها زندگی ابتدایی روزانه‌ای دارند.

می‌توانیم به این توانایی‌های جدید به عنوان بخشی از مغز و ذهن جدیدمان[۳] اشاره کنیم. این توانایی‌های جدید مغز، از توجه، تصویر سازی، توانایی خیال پردازی، تفکر، و عقل استفاده می‌کنند. این توانایی‌های جدید مغز، جهان را به آنچه امروز هست با فرهنگ‌ها، علوم، ماشین‌ها، تلویزیون، تلفن همراه و علم پزشکی تبدیل کرده است، اما همینطور که این امر موضوعی بزرگ است، توانایی‌های جدید مغز می‌توانند باعث مشکلات و پریشانی‌های جدی شوند. به عنوان مثال، می‌توانیم برای درگیری‌ها و انتقام برنامه ریزی کنیم یا از هوش‌مان برای ساخت سلاح‌های وحشتناک استفاده نماییم. می‌توانیم به اینکه چطور ناراحت هستیم فکر کنیم یا در سرمان یک احساس از خود به عنوان نادان و غیر دوست داشتنی ایجاد کنیم. می‌توانیم یک خود-هویتی[۴] متمرکز بر پیروز بودن، قوی بودن یا همیشه تسلیم بودن ایجاد کنیم. اساسا توانایی‌های جدید مغز می‌توانند تحت تاثیر عشق، تمایلات، تهدیدها، و ترس‌های مغز قدیم قرار گیرند. برنامه ریزی، استدلال، تصویر سازی و تفکر می‌توانند توسط هیجان‌ها و انگیزه‌های مغز قدیم هدایت شوند. در عوض، مغز جدید با استفاده از تفکر و توجه به کنترل هیجان‌های ناخوشایند، یا کمک به تحریک هیجان‌های مثبت، مغز قدیمی ما را در جهت اضطراب و خشمی مبتنی بر تهدید قرار می‌دهد و این موضوع تبدیل به تمرکز بر تفکر، احساس و تصور ما می‌شود.


[۱]. compassionate with ourselves

[۲]. archetypal

[۳]. new brain and mind

[۴]. self-identity