تکنیکهای متمرکز بر ذهنیتهای طرحوارهای، میتوانند بخش مکمل طرحواره درمانی در نظر گرفته شوند. با این حال، به نظر میرسد راهبردهای رویکرد ذهنیتهای طرحوارهای برای برخی افراد، نسبت به طرحواره درمانی استاندارد، مناسبتر باشند. هدف این سبک از مداخله، کاهش تأثیر طرحوارههای ناسازگار و شیوههای مقابلهای بر رفتار فرد و در عین حال تقویت «ذهنیت بزرگسال سالم» وی است. همچنین این مهم درحالی است که کوزینو (۲۰۱۲)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) و مایندفولنس (ذهن آگاهی/ توجه آگاهی) را به عنوان استراتژیهایی برای تقویت ذهنیت بزرگسال سالم معرفی میکنند.
گردآوری و تدوین:
دکتر پیمان دوستی
شاید این سوال برایتان پیش آمده باشد که ذهنیت بزرگسال سالم چیست؟ قبل از پاسخ به این سوال، ابتدا باید به این سوال پاسخ دهیم که به طور کلی طرحوارهها و ذهنیتهای طرحوارهای چه چیزهایی هستند.
طرحواره چیست؟
طرحواره به معنی درک و دریافت نقاط اشتراک تمام عناصر یک مجموعه تعریف میشود. زمانی که ما در موقعیت جدیدی قرار می گیریم که به اندازه کافی شبیه موقعیت های گذشته است، طرحوارهای از ما که مربوط به آن موقعیت است فعال میشود و با استفاده از آن، موقعیت را درک و تفسیر می کنیم. پس طرحوارهها از یک سو به ما کمک میکنند که با کمترین پردازش شناختی، بیشترین درک را از جهان دریافت می کنیم. اما از طرف دیگر طرحواره ها موجب تحریف ما از دنیا می شوند و موجب می گردند به دانسته های قبلی خود بچسبیم و از طریق آنها دنیا را درک و تفسیر کنیم. به زبانی دیگر، طرحواره به صورت قالبی است که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد و به افراد کمک می کند تجارب خود را تبیین و سازمان دهی کنند. در واقع، طرحواره نقشه انتزاعی شناختی ماست (بارون و همکاران، ۲۰۱۳).
طرحوارههای ناسازگاراولیه چه چیزهایی هستند؟
برخی طرحوارهها در اوایل زندگی شکل میگیرند که به آنها طرحواره های اولیه گفته میشود (برخی دیگر از طرحوارهها در طی مسیر زندگی شکل میگیرند) و در ادامه حرکتشان در مسیر زندگی، خودشان را به تجارب بعدی زندگی تحمیل میکنند. طرحوارههای اولیهای که در نتیجه تجارب ناگوار کودکی به شکل ناسازگار شکل میگیرند و ممکن است هسته اصلی مشکلات روان شناختی ما باشند، طرحوارههای ناسازگار اولیه نامیده میشوند (یانگ، ۱۹۹۰، ۱۹۹۹).
طرحوارههای ناسازگار اولیه، برای بقای خودشان میجنگند. در واقع ماهیت ناکارآمد طرحوارههای ناسازگار وقتی ظاهر میشوند که فرد در تعاملات روزمرهاش با دیگران، به شکل ناخودآگاه گونهای عمل میکند که طرحوارههای او تایید شوند. هر طرحواره برای فعال شدن، نیاز به یک موقعیت فعال ساز دارد. هرچه طرحوارهای شدیدتر باشد، موقعیتهای بیشتری میتوانند آن را فعال کنند.
طرحواره های ناسازگار اولیه به دلیل ارضا نشدن یکی از ۵ نیاز هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود می آیند. این پنج نیاز عبارتند از ۱) دلبستگی ایمن (امنیت، ثبات، محبت، پذیرش)، ۲) خودگردانی، کفایت و هویت، ۳) آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم، ۴) خودانگیختگی و تفریح، ۵) محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری. هدف طرحواره درمانی این است به افراد کمک کند تا راههای سازگارانهتری برای ارضا این پنج نیاز هیجانی بیابند.
بر اساس پنج نیاز اساسی ارضا نشده که ذکر شد، پنج حوزه برای طرحوارههای ناسازگار اولیه در نظر گرفته میشود که ۱۸ (هجده) طرحواره ناسازگار اولیه در این پنج حوزه قرار میگیرند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
ذهنیت طرحوارهای چیست؟
یک ذهنیت طرحوارهای، چهارچوبی ذهنی به شکلی سخت و پایدار و البته مرتبط با طرحوارههای ناسازگار اولیه است، که رفتار و احساس افراد را به شیوهای خاص جهت میدهد و همواره سبب یک نوع مشکل خاص میشود. این چهارچوب ذهنی یا همان ذهنیت طرحوارهای، با تجاربی تلخ از دوران کودکی یا جوانی شما پیوند خوردهاند (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).
یانگ و همکاران (۲۰۰۳) در ابتدا ۱۰ ذهنیت (۸ ذهنیت مرتبط با طرحوارههای ناسازگار اولیه و ۲ ذهنیت که مرتبط با طرحوارههای ناسازگار اولیه نیستند شامل کودک شاد و بزرگسال سالم) را در چهار دسته بندی کلی شامل ۱) ذهنیتهای کودکانه، ۲) ذهنیتهای مقابلهای ناکارآمد، ۳) ذهنیتهای والد ناکارآمد و ۴) ذهنیت بزرگسال سالم معرفی کردند. امروزه در برخی منابع جدید، ۲۲ ذهنیت معرفی شده است (برنشتاین، آرنتز و د ووس، ۲۰۰۷؛ هیث و استارتاپ، ۲۰۲۰) که نشان دهنده روند رو به رشد تحقیقات در این زمینه میباشد.
ما در این متن، به معرفی ۱۰ ذهنیتی که در ابتدا توسط یانگ و همکاران (۲۰۰۳) در چهار دسته بندی کلی معرفی شد، میپردازیم. این ذهنیتها در ابتدا برای توضیح و مفهوم پردازی اختلال شخصیت مرزی (Borderline personality disorder) و سپس برای اختلال شخصیت خودشیفته (NPD) مورد استفاده قرار گرفتند (یانگ و فلانگان، ۱۹۹۸)، با این حال، امروزه برای بسیاری از دیگر افراد با تظاهرات گوناگون روانشناختی مورد استفاده قرار میگیرند (هیث و استارتاپ، ۲۰۲۰).
ذهنیتهای کودکانه
ذهنیتهای کودکانه شامل ۱) کودک آسیب پذیر، ۲) کودک عصبانی/ پرخاشگر، ۳) کودک تکانشی/ بی انضباط، و ۴) کودک شاد، میباشند.
فردی که ذهنیت کودک آسیب پذیر برای او فعال میشود، احتمالا در حالت ترسیده، ناراحت، با احساسهایی از طرد شدن، زودرنجی، نادیده گرفته شدن، مورد محبت قرار نگرفتن، دوست نداشتنی بودن یا درمانده بودن به نظر میرسد و گویی در زمان کودکی مراقبت لازم را از والدین دریافت نکرده است (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). بسیاری از افرادی که ذهنیت کودک آسیب پذیر در آنها فعال میشود، انواع هیجانهای غمناک و اضطراب آلود را تجربه میکنند، با این حال ذهنیت کودک آسیب پذیر ممکن است با احساسهای متفاوت دیگری از ناخوشنودی تداعی شوند (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).
اگر ذهنیت کودک عصبانی در فرد فعال شود، او به شدت خشمگین می شود. افرادی که ذهنیت کودک عصبانی در آنها فعال میشود، اگر به این نتیجه برسند که نیازهایشان ارضا نمیشود یا به دلایلی دیگر این ذهنیت برایشان فعال شود، مستقیما خشم خود را بروز میدهند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
وقتی که ذهنیت کودک تکانشی/ لج باز و بی انضباط بر یک فرد حاکم میشود، فرد برای ارضای نیازها و دستیابی به لذت به صورت تکانشی عمل میکند، بدون اینکه به محدودیتها و مشکلات بعدی توجه کند، سریعا میخواهد کاری انجام دهد تا به طور فوری نیاز خود را ارضا نماید. در چنین مواقعی ممکن است فرد دست به رانندگیهای پر خطر، مصرف افراطی نوشیدنیهای الکلی یا مصرف مواد مخدر، ولخرجی مالی، روابط جنسی بدون درنظر گرفتن عواقب آن و مواردی از این دست بپردازد (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).
وقتی که ذهنیت کودک شاد فعال می شود، فرد احساس رضایت خاطر و تعلق می کند. این ذهنیت از جمله ذهنیتهای سالم فرد میباشد که مرتبط با هیچ طرحوارهی ناسازگار اولیهای نمیباشد و در آن نیازهای فرد به قدر کافی ارضا شده است (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). با این حال، تعادل در این ذهنیت از اهمیت بالایی برخوردار است و این تعادل به آن معنی است که فرد آنقدر زمان به تفریح و سرگرمی نگذارد که او را از روند تعادل خارج سازد، زیرا این امر به نوبه خود نیز میتواند دردسرهایی برای فرد ایجاد کند (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).
ذهنیتهای مقابلهای ناکارآمد
ذهنیتهای مقابلهای ناکارآمد نشاندهنده تلاشهای فرد برای ارضای نیازهای اصلی برآورده نشده است که از نظر هیجانی ضعیف، سرکوبگر یا مخرب است. متأسفانه، حتی اگر این ذهنیتها در زمانی که فرد کودک خردسالی بود، برایش به شکلی سازگارانه عمل میکردند، بازهم در دنیای بزرگسالی ناسازگارانه میشوند و هم او را به سمت شکست سوق میدهند. سه سبک مقابلهای ناکارآمد شامل ۱) تسلیم و مطیع بودن، ۲) اجتناب (محافظ بی تفاوت) و ۳) جبران کننده افراطی هستند (کاتلند گرین و هیث، ۲۰۱۶).
عملکرد سبک مقابلهای تسلیم شده مطیع، اذعان به درست بودن طرحوارههای ناسازگار است و افرادی با این سبک، منفعل و وابسته نسبت به مراجع قدرت به نظر می رسند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
افرادی با سبک مقابلهای اجتناب (محافظ بی تفاوت) از مردم کناره گیری میکنند و هیجانهایشان (عواطفشان) را نادیده میگیرند تا از درد آسیب پذیر بودن محافظت کنند. این افراد ممکن است برای اجتناب از سرمایه گذاری عاطفی در زمینه روابط اجتماعی، به کناره گیری، بدبینی، خوداتکایی افراطی، اعتیادهای خود آرام بخش، خیال پردازی، و توجه برگردانی وسواس گونه روی بیاورند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
ذهنیت جبران کننده افراطی بر خلاف طرحواره واقعی عمل میکند. برای مثال، اگر فرد احساس نقص/ شرم داشته باشد، سخت در تلاش است تا بی نقص جلوه کند و شیوه برتری طلبی را اتخاذ کند. اگر دچار احساس گناه شود، دیگران را سرزنش میکند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
ذهنیتهای والد ناکارآمد
ذهنیتهای ناکارآمد والدین را میتوان بهعنوان بازنمایی درونیشدهای از عناصر منفی فرزندپروری که توسط فرد در کودکی تجربه شده است در نظر گرفت و میتواند به شکل «صداهای» درونی خودانتقادی، تهدید و سختگیری باشد. به عبارت دیگر، فرد به طور موقت والد خود میشود و با خودش به شیوهای رفتار میکند که والدینش یا دیگر افراد نزدیک او در دوران کودکی با او رفتار میکردند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). ذهنیتهای والد ناکارآمد میتواند شامل ۱) ذهنیت والد تنبیهگر، و ۲) ذهنیت والد پرتوقع، باشد.
والد تنبیه گر، کودک را به خاطر بیان نیازها یا اشتباهات، با عصبانیت شدید تنبیه می کند، مورد انتقاد قرار میدهد، یا او را سخت کنترل میکند. این ذهنیت در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و افسردگی شدید، بیشتر نمایانگر است. آنها دائما بین ذهنیت والد تنبیه گر و ذهنیت کودک آسیب پذیر در رفت و آمد هستند.
ذهنیت والد پرتوقع، کودک را برای دستیابی به انتظارات غیر واقع بینانه والدین، تحت فشار قرار می دهد. چنین افرادی احساس می کنند کمال گرایی، کاری پسندیده و خوب است و اشتباه کردن بسیار ناپسند است. این ذهنیت در اختلال شخصیت خودشیفته و وسواسی شایع است. والد پرتوقع لزوما تنبیه گر نیست، اگرچه انتظارات زیادی دارد. در بسیاری از افراد این دو ذهنیت همزمان شکل می گیرد، به این شکل که معیارهای غیر واقع بینانه در نظر می گیرند و در صورت نرسیدن خودشان را تنبیه می کنند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
ذهنیت بزرگسال سالم
ذهنیت بزرگسال سالم با تعدیل و ادغام دیگر ذهنیتها برای برآوردن نیازهای اصلی فرد، یک عملکرد “اجرایی” را نسبت به سایر ذهنیتها انجام میدهد. ذهنیت بزرگسال سالم کمک میکند تا نیازهای هیجانی اساسی فرد برآورده شوند. همانطور که از نام این ذهنیت پیداست، این ذهنیت از جمله ذهنیتهای سالم ماست و مرتبط با هیچ طرحوارهی ناسازگار اولیهای نیست. درمانگر به فرد کمک میکند به ذهنیتی که خیلی رشد نکرده است، پر و بال دهد. ذهنیت بزرگسال سالم مثل پدر و مادر خوب سه وظیفه بنیادی را دنبال می کند. ۱) حمایت، تایید و محافظت از کودک آسیب پذیر، ۲) محدودیت گزینی برای کودک عصبانی و تکانشی/ بی انضباط، طبق اصول احترام متقابل و انضباط شخصی و ۳) تن ندادن به سبکهای مقابلهای ناسازگار و ذهنیت والد ناکارآمد یا تعدیل این ذهنیتها. در روند درمان، مراجع رفتارهای درمانگر را به عنوان بخشی از ذهنیت بزرگسال سالم خودش درون سازی میکند.
استراتژیهای ACT، مایندفولنس و شفقت به منظور پرورش بزرگسال سالم
هیث و استارتاپ (۲۰۲۰) بیان میکنند که ذهنیت بزرگسال سالم، با پرورش مفهوم خود به عنوان مشاهده گر (ناظر) که هیز و همکاران (۱۹۹۹) در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) بیان کردند، و همچنین با مفهوم ذهن شفقت ورز که گیلبرت (۲۰۱۰) بیان میکند، مشابهت دارد. همچنین کوزینو (۲۰۱۲ و ۲۰۱۳) نیز، استفاده از استراتژیهای ACT و مایندفولنس را به عنوان راهبردی جهت ارتقای بزرگسال سالم مطرح میکند. همچنین سوابق پایگاه داده PsycInfo (c) 2020 APA نشان میدهد که شواهد تجربی معتبری در خصوص زمینههای مشترک طرحواره درمانی (ST)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) و مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) وجود دارد.
در نگاه کلی میتوان چنین استنباط کرد که طرحواره درمانی و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، پارادایمهای متفاوتی را به کار میگیرند. برای مثال، طرحواره درمانی، وزن قابل توجهی به تجربیات اولیه زندگی اجتماعی داده میدهد و بیان میدارد آنها منجر به ایجاد خاطرات عمدتاً ضمنی میشوند که این خاطرات در زمینههای خاص دوباره فعال میشوند و اغلب از طریق استراتژیهای ناکارآمد مدیریت میشوند و طرحواره درمانگر به دنبال اصلاح این خاطرات طبقه بندی شده به عنوان الگوها است (هیث و استارتاپ، ۲۰۲۰). در همین حال، درمان پذیرش و تعهد (ACT)، به دنبال تغییر واکنشهای ما مرتبط با تاریخچه یادگیری و ایجاد انعطافپذیری بیشتر با در نظر گرفتن آنچه در لحظه کنونی رخ میدهد، است (هیز، ۲۰۱۹). با این حال، علیرغم این پارادایمهای متفاوت آنها، امکان ترکیب این رویکردها وجود دارد. همانطور که طرحواره ها از طریق واکنشهای جسمانی، افکار، عواطف، گرایش های کنشی آشکار میشوند، تلاش برای تغییر رابطه بین فرد و این تجربیات خصوصی از طریق استفاده از مایندفولنس (ذهن آگاهی/ توجه آگاهی)، مفاهیم فلسفی و تکنیکهای برگرفته از ACT امکان پذیر میشود (کوزینو و تان- لان، ۲۰۱۳). در واقع، هدف یک رویکرد ترکیبی از ST و ACT به منظور رفع مشکلات مربوط به فرزندپروری، از طریق درک و محدودیت قوانین در رابطه با والدین است که از یک طرف طبق طرحواره درمانی یک پس زمینه مفهومی مانند والدین ناکارآمد برای درک روابط فعلی وجود دارد که از گذشته درونی شده است و از سوی دیگر ACT و مهارتهای توجهآگاهی استراتژیهایی را ترسیم میکنند که به فرد کمک میکند تا واکنشهای خودکار خود را مشاهده کند، رابطه خود را با آنها تغییر دهد و به شیوهای آگاهانهتر عمل کند (گرکوچی، مسینا و دادومو، ۲۰۱۸).