دکتر پیمان دوستی

مفاهیم PBT برای آینده علم مداخله

Process Based Therapy (PBT)

استفان جی. هافمن، استیون سی. هیز

مترجم: پیمان دوستی
مرکز خدمات روانشناسی پذیرش و تعهد

زوال درمان‌های سندروم نگر (متمرکز بر علامت‌ها و نشانه‌ها)

ما معتقدیم که درمان‌های نام‌گذاری شده که با مجموعه‌ای از تکنیک‌ها مانند بسته‌ها و پروتکل‌ها تعریف می‌شوند، بسیار کمتر از اکنون غالب می‌شوند. در واقع، اصطلاح درمان شناختی-رفتاری در حال حاضر بسیار محدود شده است، زیرا تغییر درمانی‌ای که رخ می‌دهد به هیچ وجه فقط محدود به فرآیندهای شناختی و رفتاری نیست. سایر فرآیندهایی که اکنون برجسته شده‌اند عبارتند از عوامل اجتماعی، انگیزشی، هیجانی، اپی ژنتیکی، عصبی زیستی و تکاملی.

می توان استدلال کرد که CBT یک اصطلاح منحصر به فرد نیست، اما CBT های زیادی وجود دارد که برخی بیشتر از سایرین مبتنی بر شواهد، مبتنی بر نظریه و فرآیند گرا هستند. با این حال، اجازه دادن به درمان مبتنی بر شواهد برای ادامه توسعه در زیر کوهی از درمان‌های نام گذاری شده خاص، این حوزه را در عصر بسته‌ها و پروتکل‌ها گیر می‌‌اندازد تا صنعت کلبه‌ای را با برنامه‌های آموزشی اختصاصی و تخصص‌ها تشویق ‌کند. در عصر مبتنی بر فرآیند، بیش از این نیازی به نام بردن از هر ترکیب و توالی تکنولوژیکی نیست. پروتکل‌های نام‌گذاری شده تکنولوژیکی برای مدتی به نقش خود ادامه خواهند داد، اما از آنجایی که رویه‌ها و فرآیندها در مرکز قرار می‌گیرند، بیشتر آنها به حاشیه رانده خواهند شد.

نام‌هایی که به مدل‌های نظری به‌خوبی توسعه‌یافته و خاص در مورد چگونگی اتخاذ رویکرد مبتنی بر فرآیند مرتبط هستند، می‌توانند به عنوان اصطلاحاتی برای استراتژی‌های بالینی در اجرای یک رویکرد مبتنی بر فرآیند در نظر گرفته شوند. این امکان وجود دارد که ACT یک مثال باشد- اما اگر چنین باشد فقط به دلیل پیوند محکم آن با انعطاف پذیری روانشناختی به عنوان مجموعه‌ای تجربی و بالینی مفید از فرآیندهای تغییر مبتنی بر اصول رفتاری، تکاملی و نظریه چارچوب ارتباطی به عنوان مدلی از شناخت است. با این حال، این انتقال به مدل PBT (که برای مدتی در جریان بوده است) برای ACT بدون چالش نخواهد بود. مانند هر مدل PBT پیشنهادی، باید نشان دهد که (الف) می‌تواند به طور یکپارچه طیف کاملی از فرآیندها و رویه‌های کلیدی ایجاد شده تجربی را در خود جای دهد و (ب) می‌تواند با مدل‌های جایگزین اجرای مداخله مبتنی بر فرآیند از نظر کارایی، اثربخشی، آموزش، هزینه، اجرا و معیارهای مشابه، رقابت کند.

مقیاس پذیری بیشتر

رویکرد معاصر توسعه و اجرای درمان، منجر به ایجاد فهرستی مبهوت کننده از پروتکل‌های درمانی بسیار تخصصی برای تعداد زیادی از اختلالات روزافزون مندرج در DSM شده است. این امر مقیاس پذیری و دسترسی به مراقبت کافی را مختل کرده است، همانطور که این موضوع در تلاش‌های اخیر NIMH برای بهبود انتشار و اجرا مشهود است. PBT می‌تواند آموزش و انتشار مداخله‌های بهداشت روان مبتنی بر شواهد را با آموزش بالینی‌کاران در استراتژی‌هایی که مجموعه‌ای از فرآیندهای اصلی درمانی را هدف قرار می‌دهد، تسهیل کند. در آینده، ممکن است آموزش متخصصان فراحرفه‌ای در رویه‌های درمانی خاص برای هدف قرار دادن فرآیندهای درمانی‌ای که متخصصان آموزش‌دیده‌تر به عنوان امیدوارکننده‌ترین اهداف درمانی شناسایی می‌کنند، امکان پذیر شود. این امر نه تنها دسترسی به مراقبت و اثربخشی درمان را بهبود می‌بخشد، بلکه هزینه مراقبت از سلامت روان را نیز کاهش می‌دهد.

زوال مکاتب عمومی و ظهور مدل‌های آزمایش پذیر

ما پیش‌بینی می‌کنیم که نظام‌های بی‌نظم، مکاتب فکری و ادعاهای نظری مبهم، یا به مدل‌ها و نظریه‌های مشخص‌تر و آزمایش‌پذیرتر تبدیل می‌شوند یا به‌عنوان رویکردهای فلسفی گسترده‌ای شناخته ‌شوند. مجموعه‌های متمایز از مفروضات فلسفی احتمالاً متمایز خواهند ماند، دقیقاً به این دلیل که مفروضات، زمینه‌های آزمایش تجربی را ایجاد می‌کنند و خودشان کاملاً در معرض آزمایش تجربی نیستند. با این حال، این واقعیت به این معنا نیست که رویکردهای متمایز شده از نظریه‌های فلسفی نمی‌توانند همزیستی و حتی همکاری داشته باشند، به ویژه در حوزه ما، زیرا اهداف اجتماعی عمل گرایانه که ذاتا کاربردی هستند، نتیجه قانع کننده و مشترکی را ارائه می دهند. در واقع، اگر تفاوت‌ها در مفروضات، حتی زمانی که از جناح‌ها و سنت‌های مختلف در CBT ناشی می‌شوند، مورد قدردانی قرار گیرند، همکاری در تقویت این نتیجه نهایی محتمل‌تر است.

مدل‌های قابل آزمایش و تئوری‌های با دقت و دامنه بالا در علم کاربردی بسیار مفید هستند، به‌ویژه اگر توجه بیشتری به کاربرد آنها شود. در عصر پروتکل‌های سندرمی، تئوری اغلب به دلیل انجام مداخله کوتاه می‌شد. به نظر می رسد که این موضوع در آینده تغییر خواهد کرد. مدل‌ها و نظریه‌های مفید عملی در چندین بعد کلیدی مورد بررسی قرار خواهند گرفت، از جمله چهار بعد بعدی که به آن اشاره خواهیم کرد.

آینده علم مداخله (مداخله روان شناختی): درمان مبتنی بر فرآیند ( PBT )

Process Based Therapy (PBT)

استفان جی. هافمن، استیون سی. هیز

مترجم: پیمان دوستی
مرکز خدمات روانشناسی پذیرش و تعهد

به نظر می رسد علم بالینی به نقطه اوج رسیده است. به نظر می رسد که پارادایم جدیدی در حال ظهور است که اعتبار و کاربرد مدل بیماری پزشکی را که فرض می‌کند موجودیت‌های بیماری نهفته با پروتکل‌های درمانی خاص هدف قرار می‌گیرند را، زیر سوال می‌برد. نسل جدیدی از مراقبت‌های (مداخله‌های) مبتنی بر شواهد شروع به حرکت به سمت درمان‌های مبتنی بر فرآیند کرده است تا میانجی‌ها و تعدیل کنندگان اصلی را بر اساس نظریه‌های قابل آزمایش، هدف قرار دهند. این موضوع می‌تواند نشان دهنده یک تغییر پارادایم در علم بالینی با پیامدهای گسترده باشد. علم بالینی ممکن است شاهد کاهش درمان‌های نام‌گذاری شده توسط فناوری‌های مجموعه‌ای، کاهش مکاتب گسترده، ظهور مدل‌های آزمایش‌پذیر، افزایش مطالعات میانجی‌گری و تعدیل، ظهور اشکال جدید تشخیص مبتنی بر تجزیه و تحلیل عملکردی و حرکت از نوموتتیک به رویکردهای ایدیوگرافیک و حرکت به سمت فرآیندهایی که عناصر قابل تغییر را مشخص می‌کنند، باشد. این تغییرات می‌تواند جهت گیری‌ها، تنظیمات و حتی فرهنگ‌های مختلف درمان را ادغام یا به هم مرتبط کند.

تسکین آلام (رنج) انسان، از هر نظر یک هدف چالش برانگیز است. این موضوع به ابزارهای مفهومی قدرتمندی نیاز دارد که پیچیدگی انسان را به تعداد قابل کنترلی از مسائل تجزیه و تحلیل کند. این امر نیازمند خلاقیت بالینی است که منجر به هدف گیری موفقیت آمیز حوزه ها و ابعاد کلیدی عملکرد انسان می‌شود. این موضوع به ابزارهای روش‌شناختی‌ای وابسته است که اجازه توسعه دانش قابل تعمیم از تجربیات دقیق با افراد بی‌شمار را می‌دهد. دو رشته روانپزشکی و علوم رفتاری، هدف یکسانی برای تسکین آلام (رنج) بشری دارند. با این حال، آنها بر اساس پارادایم‌های مختلفی عمل می‌کنند و از ابزارهای مختلفی برای دستیابی به این هدف استفاده می‌کنند.

در روزهای اولیه جنبش رفتار درمانی، مرحوم گوردون پل (۱۹۶۹) که در آن زمان تنها چند سال از دوره دکترای او گذشته بود، یکی از پراستنادترین سؤالات را در مورد هدف صحیح علم مداخلات مبتنی بر شواهد مطرح کرد: «چه درمانی، توسط چه کسی، برای این فرد با آن مشکل خاص، در چه شرایطی مؤثرتر است و چگونه به وجود می آید؟ این امر باعث ایجاد یک رویکرد علمی جدید برای مداخله درمانی شد: مداخلات مشخص و آزمایش شده برای مناطق مشکل خاصی که متناسب با نیازهای افراد بر اساس فرآیندهای شناخته شده تغییر است.

با این حال، این آغاز امیدوارکننده به اندازه کافی در این زمینه گسترش پیدا نکرد، زیرا روزهای اولیه رفتار درمانی، در غیاب نظریه‌های به خوبی توسعه‌یافته درباره شناخت (cognition) و هیجان انسان، بر اصول و نظریه‌های یادگیری تکیه داشت که عمدتاً از آزمایشگاه حیوانات استخراج می‌شدند. در واقع، اعتماد بیش از حد به اصول یادگیری ممکن است توضیح دهد که چرا ۲ سال قبل از آن، پل (۱۹۶۷) عبارت «و چگونه به وجود می‌آید» را در فرمول‌بندی اصلی این سؤال وارد نکرده بود، و کاملاً بر رویه‌های مبتنی بر شواهد در زمینه خاص تمرکز داشت. رفتار درمانگران اولیه عموماً تصور می کردند که می توان به آزمایشگاه‌های یادگیری، برای ترسیم اصول مورد نیاز تغییر برای علم مداخله اعتماد کرد (فرانکس و ویلسون، ۱۹۶۷).

بحث ما این است که این میدان، اکنون به اندازه کافی توسعه یافته است تا به شکل گسترده‌ای از دیدگاه اولیه پل بازگردد. ما بر این باوریم که زمان آن فرا رسیده است تا علم روان درمانی و مداخله مدرن بر روی یک سوال اساسی جدید تمرکز کند: “با توجه به این هدف، در این شرایط، چه فرآیندهای زیست روانی اجتماعی‌ اصلی‌ای باید برای این مراجع (فرد مراجعه کننده) هدف قرار گیرد، و چگونه می توان آنها را به طور کارآمد و موثری تغییر داد؟” پاسخ به این سوال، هدف هر نوعی از درمان مبتنی بر فرآیند (PBT) است که می‌توان آن را به‌عنوان استفاده بافتاری (زمینه‌ای) خاص از “فرآیندهای” مبتنی بر شواهد مرتبط با “روش‌های” مبتنی بر شواهد برای کمک به حل مشکلات و ارتقای کامیابی افراد خاص، تعریف کرد. برخلاف درمان‌های متمرکز بر سندرم‌ها (متمرکز بر علامت‌ها و نشانه‌ها)، PBT فرآیندهای مشتق شده از تئوری (نظریه) و پشتیبانی تجربی (آزمایش شده) را هدف قرار می‌دهد که مسئول تغییر مثبت درمان هستند. نظر ما این است که چنین رویکرد مبتنی بر فرآیندی، کلیدی برای آینده مراقبت (مداخله) مبتنی بر شواهد است.

برای بحث زیر، توضیح چند اصطلاح کلیدی مهم است. مهمتر از همه، ما باید فرآیندهای درمانی زیربنایی را از رویه‌های درمانی که در درمان استفاده می‌شوند، متمایز کنیم. رویه‌های درمانی، تکنیک‌ها یا روش‌هایی هستند که درمانگر برای دستیابی به اهداف درمانی مراجع به کار می‌گیرد: نتایج (خروجی‌های) تعریف‌شده و قابل اندازه‌گیری که درمانگر و مراجع بر روی آن توافق کرده‌اند. چنین اهدافی، بسته‌های ثابتی از هدف نیستند، آنها ممکن است با پیشرفت درمان، تغییر کنند. معمولاً درمان به سمت اهداف متعددی هدایت می‌شود که اغلب می‌توانند در سلسله مراتبی بسته به اولویت، فوریت، دشواری یا ابعاد مرتبط مرتب شوند.

فرآیندهای درمانی، مکانیسم‌های تغییر اساسی هستند که منجر به دستیابی به یک هدف درمانی مطلوب می‌شوند. ما یک فرآیند درمانی را به عنوان مجموعه‌ای از تغییرات مبتنی بر نظریه، پویا، پیشرونده و چند سطحی تعریف می‌کنیم که در توالی‌های تجربی قابل پیش‌بینی با جهت‌گیری نتایج مطلوب رخ می‌دهند. این فرآیندها مبتنی بر تئوری (نظریه) هستند و با پیش‌بینی‌های قابل ابطال و آزمایش همراه هستند؛ آنها پویا هستند زیرا فرآیندها ممکن است شامل حلقه‌‌های بازخورد و تغییرات غیرخطی باشند، در درازمدت پیشرونده هستند تا بتوانند به هدف درمان برسند، و یک سیستم چند سطحی را تشکیل می‌دهند زیرا برخی از فرآیندها، جایگزین برخی دیگر می‌شوند. در نهایت، این فرآیندها هم به سمت اهداف فوری و هم به سمت اهداف بلندمدت، جهت گیری می‌شوند.

لازم به ذکر است که اصطلاح فرآیند درمانی، گاهی در ادبیات به طور کلی به رابطه بیمار و درمانگر اشاره می‌کند که شامل عوامل به اصطلاح مشترک مانند اتحاد درمانی و سایر عوامل رابطه درمانی است. اصطلاح فرآیند درمانی، همانطور که ما از آن استفاده می‌کنیم، می‌تواند فراتر از استفاده سنتی‌ این اصطلاح باشد، تا زمانی که چنین فرآیندهایی بر اساس یک نظریه کاملاً تعریف‌شده و قابل آزمایش باشد و استانداردهای تجربی پیشنهادی ما را برآورده کند. با این حال، مترادف با استفاده سنتی از آن نیست.

بحث ما جدید نیست. در واقع، ما را به همان ابتدای رفتار درمانی و عنصر بنیادی آن یعنی تحلیل عملکردی باز می‌گرداند. تحلیل عملکردی از ارزیابی‌های ایدیوگرافیک یک رفتار هدف و تاریخچه و زمینه‌ای که در آن رخ می‌دهد برای شناسایی رابطه کارکردی بین متغیرهایی که باعث وقوع این رفتار می‌شوند یا به آن کمک می‌کنند، استفاده می‌کند. ریشه های تاریخی و فلسفی تحلیل کارکردی مبتنی بر رویکرد اسکینر (۱۹۵۳) برای تحلیل کنش در زمینه تاریخی و موقعیتی آن است. در زمینه‌های بالینی، فراتر از تجزیه و تحلیل اقتضایی گسترش یافته است و شامل «شناسایی روابط عملکردی مهم، قابل کنترل و علی قابل اعمال برای مجموعه مشخصی از رفتارهای هدف برای یک مراجع فردی است». این رویکرد از روزهای اولیه رفتار درمانی یک اصل راهنما بوده است و توسط بسیاری از محققان برجسته از جمله آلبرت بندورا، دیوید بارلو، والتر میشل، آرتور استاتس و جرالد دیویسون مورد استقبال قرار گرفته است. با این حال، زمانی که روانپزشکی مدرن ساختارگرایی را برای بیماری شناسی خود پذیرفت، تأکید اولیه بر تحلیل عملکردی تغییر کرد.

مدل بیماری نهفته روانپزشکی

متخصصان مراقبت از سلامت روان درگیر یک بحث طولانی و داغ در مورد چگونگی بهترین تعریف، طبقه بندی و درمان اختلالات روانی بوده‌اند. تعریف رسمی اختلال روانی در بیماری شناسی روانپزشکی معاصر “سندرمی است که با اختلال بالینی قابل توجه در شناخت، تنظیم هیجان یا رفتار فرد مشخص می‌شود که منعکس کننده اختلال در فرآیندهای روانشناختی، بیولوژیکی یا رشدی زیربنایی عملکرد ذهنی است.” برای توضیح چنین «ناکارکردی‌ای (دیسفانکشنی)»، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM) یک مدل بیماری پزشکی را اتخاذ کرده است. این مدل منعکس کننده این فرض است که علائم بیماری، زمینه‌ای و نهفته است. نسخه‌های قبلی DSM مبتنی بر نظریه روانکاوی بود و فرض می‌کرد که اختلالات روانی نتیجه تعارضات عمیق است. نسخه های مدرن به اختلالات در فرآیندهای بیولوژیکی، ژنتیکی، روانی و رشدی به عنوان علت اصلی اشاره می کنند.

دیدگاه مؤسسه ملی سلامت روان (NIMH)، آژانس تأمین مالی اصلی علوم بالینی در ایالات متحده، این بوده است که «بیماری‌های روانی اختلالات مغزی هستند» و «بر خلاف اختلال عصبی با ضایعات قابل شناسایی، اختلالات روانی می‌توانند به عنوان اختلالات مدارهای مغزی مورد توجه قرار گیرد. بنابراین، NIMH در تلاش است تا از یافته‌های علوم مغز مدرن برای تعریف و تشخیص اختلالات روانی، به جای تکیه بر برداشت‌های بالینی، استفاده کند که این کار ممکن است منجر به تشکیل گروه‌های تشخیصی تعریف‌شده به‌طور دلخواه شود و برگرفته از توافق عام شود که درجه بالایی از ناهمگونی و همبودی را نشان می‌دهند. انگیزه پشت این اکتشاف این است که در نهایت اطلاعات به دست آمده ممکن است برای ایجاد درمان های بهتر یا متناسب کردن درمان های موجود برای فرد، مورد استفاده قرار گیرد.

به طور مشابه، DSM-5 خاطرنشان کرد که “تشخیص اختلالات روانی باید کاربرد بالینی داشته باشد: باید به پزشکان کمک کند تا پیش آگهی، برنامه های درمانی و نتایج درمانی بالقوه را برای بیماران خود تعیین کنند.” به طور خاص، امید این است که DSM-5 معیارهای تشخیصی را تأیید کند: «رویکردهای اعتبارسنجی معیارهای تشخیصی برای اختلالات روانی طبقه‌ای مجزا شامل انواع شواهد زیر است: تایید کننده های پیشین (نشانگرهای ژنتیکی مشابه، صفات خانوادگی، خلق و خو و مواجهه های محیطی)، تایید کننده های همزمان (زیرلایه های عصبی مشابه، نشانگرهای زیستی، پردازش عاطفی و شناختی، و شباهت علائم)، و تایید کننده های پیش بینی کننده (سیر بالینی و پاسخ درمانی مشابه)”. با این حال، اگرچه DSM-5 اهمیت چنین اعتباردهنده‌هایی را تشخیص می‌دهد، اما نتیجه می‌گیرد که پشتیبانی تجربی برای این اعتبارسنجی‌ها کافی نیست. بنابراین، «تا زمانی که مکانیسم‌های اتیولوژیکی (سبب شناسی) یا پاتوفیزیولوژیکی غیرقابل انکار برای تأیید کامل اختلالات یا طیف‌های اختلال مشخص نشده باشند، مهم‌ترین استاندارد برای معیارهای اختلال DSM-5، کاربرد بالینی آن‌ها خواهد بود». متأسفانه، شواهد کمی وجود دارد که مدل بیماری نهفته آن (DSM) معیار موفقیت را برآورده کرده است.

حرکتی به سوی PBT

استدلال ما این است که CBT مبتنی بر فرآیند (PB-CBT) به سرعت در حال تبدیل شدن به هسته حیاتی خود CBT است. CBT مدرن تمرکز بسیار کمتری بر پروتکل‌های سندرم‌ها دارد و تمرکز بیشتری بر روی فرآیندهای مبتنی بر شواهد مرتبط با روش‌های مبتنی بر شواهد دارد. CBT شامل فرآیندهای اصلی مراجع و روش‌های درمانی است که در بسیاری از رویکردهای خاص مشترک است: به عنوان مثال می‌توان به مدیریت احتمال وقوع، کنترل محرک، شکل‌دهی، خود مدیریتی، کاهش یا مدیریت برانگیختگی، انعطاف‌پذیری توجه، مقابله و تنظیم هیجان، حل مسئله، استراتژی‌های مواجهه، فعال‌سازی رفتاری، مهارت‌های بین فردی، انعطاف‌پذیری شناختی و ارزیابی مجدد، اصلاح یا پرداختن به باورهای اصلی، گسلش (دفیوژن)/ جدا سازی، پذیرش روان‌شناختی، ارزش‌ها، توجه آگاهی (ذهن‌آگاهی)، استراتژی‌های انگیزشی، و مدیریت بحران اشاره کرد. هر یک از این اجزا بر میانجی‌ها و تعدیل‌کننده‌هایی که از نظریه‌ها مشتق شده و قابل آزمایش هستند، تمرکز می‌کنند که این روش‌ها را به حوزه‌ها و اصول فرآیند پیوند می‌دهند.

برخی از این اجزای CBT، اما نه همه آنها، فرآیندهای درمانی خاصی را هدف قرار می‌دهند (مانند انعطاف‌پذیری شناختی و گسلش (دفیوژن)/ جدا سازی)، در حالی که سایر اجزا استراتژی‌های درمانی خاص را نشان می‌دهند (مانند مواجهه سازی). استراتژی‌های درمانی عموماً تعدادی از فرآیندهای مختلف را هدف قرار می‌دهند، و هر فرآیند خاص احتمالاً از طریق تعدادی از استراتژی‌های ممکن تغییر می‌کند (به عنوان مثال، انعطاف‌پذیری روان‌شناختی ممکن است هم از طریق مواجهه سازی و هم از طریق روش‌های توجه آگاهی (ذهن‌آگاهی) تغییر کند). فرآیندهای مختلف احتمالاً می توانند در سلسله مراتبی از ویژگی مرتب شوند که در آن برخی از فرآیندها ممکن است در زیر فرآیندهای دیگر قرار گیرند. برای مثال، ممکن است ارزیابی مجدد/ اصلاح باورهای اصلی را بتوان تحت دسته وسیع تری از انعطاف پذیری شناختی قرار داد. گمانه‌زنی‌هایی مانند این‌ها در انتظار نوعی پشتیبانی تجربی هستند که برای حرکت در جهتی مبتنی بر فرآیند به تحقیق نیاز دارد. همانطور که این داده ها انباشته می‌شوند، مدل‌های درمانی جدید و پیشرفته‌تر ممکن است به پیوندهای بیشتر و فرآیندهای جدید اشاره کنند.

این فرآیندهای مبتنی بر CBT را می توان با فرآیندهای مورد مطالعه در سنت های خارج از CBT مانند دلبستگی، خودمختاری یا ذهنی سازی گسترش داد. به نظر می رسد این گسترش چشم انداز و مشارکت حاکی از انتقال عمیق تر است. تأکید بیشتر بر فرآیندهای تغییر و تأثیر بر رفتار زیستی با تغییرات در بودجه تحقیقاتی افزایش می یابد (اینسل و همکاران، ۲۰۱۰)، که به نوبه خود بر مداخلات مبتنی بر شواهد در سراسر جهان و نه فقط بر CBT، تأثیر می گذارد. رشد مدل‌های فرا تشخیصی و یکپارچه (بارلو، آلن و چوات، ۲۰۰۴) و تمرکز بیشتر بر تعدیل‌کنندگان و میانجی‌های تغییر برای همه روش‌های مداخله اعمال می‌شود.

خود CBT در حال تبدیل شدن به وسیله‌ای برای این تغییرات است، زیرا اکنون برای مطالعات گسترده‌تری از رویکردهای سنت‌های وجودی، تحلیلی، انسان‌گرا، سیستمی و معنوی گشوده شده است. تمرکز بر فرآیند، نوید حذف تدریجی مکاتب فکری محصور شده و پروتکل‌های مداخله با علامت در علم مداخله را به نفع رویکردی به مراتب کاتولیک‌تر که می‌تواند سنت‌های مختلف را در جستجوی مبتنی بر شواهد برای فرآیندهای تغییر منسجم و قدرتمند گرد هم آورد،‌ می‌دهد. اصطلاح CBT ممکن است به نقطه شکست برسد زیرا مداخله مبتنی بر شواهد به سمت یک زمینه مبتنی بر فرآیند حرکت می‌کند که به دنبال ادغام طیف گسترده‌ای از فرآیندهای بیولوژیکی روانی اجتماعی و زمینه‌ای در تغییر رفتار است. تعجب نخواهیم کرد اگر اصطلاح CBT اهمیت خود را از دست بدهد زیرا PBT در سنت ها پذیرفته شده است.

تأثیر تغییر جهت توجه به فرآیندهای تغییر، به روش های درمانی متمرکز بر آسیب شناسی روانی محدود نمی‌شود. همانطور که تمرکز سندرمی در حالی ضعیف می‌شود که تمرکز بر فرآیند تقویت می‌شود، شکوفایی کل افراد و رفاه روانی انسان نیز به طور طبیعی محوریت بیشتری پیدا می‌کند. سلامت روان در نهایت مربوط به سلامتی است، نه تنها عدم وجود اختلال. بسیاری از فرآیندهای تغییر که اکنون در روش‌های مبتنی بر شواهد محور هستند، مبتنی بر روان‌شناسی طبیعی (نبود اختلال) هستند، و هیچ دلیلی وجود ندارد که ارتباط آنها با نگرانی‌های گسترده انسانی، فراتر از آسیب‌شناسی روانی بررسی نشود.

به نظر می رسد محققان و تمرین کنندگان به طور یکسانی برای روز جدیدی از مداخلات مبتنی بر شواهد که نیازها و نقاط قوت افراد را مورد توجه قرار می‌دهد، آماده هستند. مطابق با گرایش کلی به سمت پزشکی شخصی و دقیق، تمرکز بر فرآیندهای تغییر، راهی برای فرد محور بودن روش‌های مبتنی بر شواهد فراهم می‌کند. تغییر جهت دادن میدان در جهت مداخله مبتنی بر فرآیند، ممکن است در نهایت مهمترین “ساحل تغییر یافته” باشد که توسط آخرین موج CBT پشت سر گذاشته شده است.

بررسی مداخلات مبتنی بر شواهد در پرتو ایده‌های مشخص شده در استانداردهای آموزشی جدید به این حوزه اجازه می‌دهد تا خود درمان‌های مبتنی بر شواهد (EBT) را به معنای هدف‌گیری فرآیندهای مبتنی بر شواهد با رویه‌های مبتنی بر شواهد که مشکلات را حل کرده و کامیابی افراد را ارتقا می‌دهد، بازتعریف کند. به عبارت دیگر، ما به سمت روزی پیش می رویم که در آن کدامEBT ،PBT است و کدام PBT ،EBT است. اگر این جهت است، چه چیزی در پیش است؟

پرورش خود مشاهده گر در اکت

زمانی که ما به عنوان مراجعه کننده وارد پروسه مشاوره یا درمان بر اساس فرایندهای انعطاف پذیری روانشناختی (بر اساس درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت) می شویم، ممکن است تراپیست در بخش هایی از جلسات ما را به سمت و سویی تشویق کند تا ما بتوانیم یک خود مشاهده گر (نظاره گر) را درون خودمان پرورش دهیم. خود نظاره گری که (مشاهده گری که) آگاه به محتواهای روان شناختی ماست.

آگاه به افکار، احساس ها، هیجان ها و حتی حس های بدنی ماست. در واقع ممکن است تراپیست ما را به سمت و سویی سوق دهد که خودی پرورش دهیم که این خود به جای اینکه خودش جزیی از جریان تفکر باشد، به جای اینکه غرق در جریان تفکر باشد، بتواند در ذهن ما یک قدم به عقب بیاستد و نظاره گر جریان تفکر باشد. به عبارتی، این خود به محتواهای روانشناختی ما آگاه است، اما در عین حال غرق در آنها نیست.

ممکن است درمانگر برای ایجاد این فرآیند، صرفا از مراجعه کننده بخواهد تا این عبارت را تکرار کند: “من متوجهم که فکری دارم که …… “، ” من متوجهم فکری دارم که محتواش این است که ……..”، “من متوجهم الان فکری در ذهنم است که فکرم به من می گوید …..”.

نکته کلیدی در خصوص فرآیندهای انعطاف پذیری روان‌شناختی، تمرین کردن است. البته برای این تمرین ها لازم نیست زمان های خاصی را صرف کنید، بلکه شما هر لحظه می توانید آنها را انجام دهید و هر لحظه به شکلی آگاهانه متوجه آنچه در ذهن‌تان می گذرد، باشید.

چطور ارزش های اساسی زندگی خود را شناسایی کنیم؟

در این ویدیو به توضیح این موضوع پرداخته می شود که ارزش های چه چیزهایی هستند و ما چطور می توانیم به کمک درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت) ارزش های اساسی زندگی خود را شناسایی کنیم.

فرآیندهای انعطاف پذیری روان شناختی، در مواجهه با اضطراب چطور به ما کمک می‌کنند؟

فرآیندهای انعطاف پذیری روان شناختی، در مواجهه با اضطراب چطور به ما کمک می‌کنند؟

من پیمان دوستی، امروز می‌خواهم به این پرسش پاسخ بدهم.

خیلی از ما آدم ها زمانی که وارد پروسه روان درمانی می شویم، با این باور وارد پروسه می شویم که اضطراب خود را از بین ببریم یا آن را کاهش دهیم. اما واقعیت چنین است که ما آدم ها نمی‌توانیم یکی از هیجان‌های انسان بودن خود را از بین ببریم. نکته ای که در این خصوص وجود دارد این است که کنترل زندگی من دست چه کسی است؟ کنترل زندگی من دست هیجان هایم است یا کنترل زندگی ام را خودم به دست گرفته ام.

مدل عدم انعطاف پذیری روان شناختی به این شکل توضیح می دهد که در بسیاری از موارد ما انسان ها کنترل زندگی خود را دست ترس هایمان، اضطراب هایمان و هیجان های خودمان می سپاریم. عدم انعطاف پذیری روان شناختی بیان می کند که این ترس ها و اضطراب های ما هستند که برای ما تصمیم می گیرند که به یک موقعیت خاص برویم یا نرویم، یک فعالیت جدید را شروع کنیم یا نکنیم. مدل عدم انعطاف پذیری روان شناختی بیان می کند که گاهی ما آدم ها به جای اینکه به دنبال با کیفیت و غنی زندگی کردن باشیم، تمرکز خودمان را روی حذف افکار و هیجان ها می گذاریم و تصور می کنیم که باید اول از دست هیجان های ناخوشایندی مثل ترس و اضطراب خلاص شویم بعد برویم آن زندگی با کیفیت و معناداری که می خواهیم را دنبال کنیم. گاهی تمرکز خودمان را روی این موضوع می گذاریم که اول باید از دست این نشخوارها خلاص شویم و بعدا برویم کارهایی که برای بهبود کیفیت زندگی مان مفید است انجام دهیم.

از طرفی دیگر، مدل انعطاف پذیری روان شناختی در این خصوص چه می گوید؟ مدل انعطاف پذیری روان شناختی در این خصوص به این موضوع اشاره می کند که ما می توانیم کنترل زندگی مان را در دست خودمان بگیریم در حالی که هنوز هم افکار و احساس های ناخوشایند همراه ما هستند. برای مثال، یک ماشین در حال حرکت را در نظر بگیرید در حالت عدم انعطاف پذیری روان شناختی احتمالا این ترس ها و اضطراب های ما هستند که پشت فرمان نشسته اند و ما کنار نشسته ایم و ما را حمل می کنند. در مدل انعطاف پذیری روان شناختی احتمالا در این ماشین جای راننده و سرنشین عوض می شود و راننده ما هستیم و اضطراب ها و هیجان ها و ترس های ما هستند که کنار ما می نشینند و ما آنها را حمل می کنیم. مدل انعطاف پذیری روان شناختی به این موضوع تاکید می کند که ما آدم ها به جای اینکه تمرکزمان را روی این موضوع بگذاریم که چطو ر باید از دست افکار و هیجان های خودمان خلاص شویم، در عوض همچنان که آنها را حمل می کنیم متمرکز بر با کیفیت زندگی کردن مان باشیم.

همانطور که توضیح داده شد، این ما نباشیم که کنار نشستیم و فرمان زندگی دست هیجان ها و افکار ما باشد و اضطراب و ترس هایمان ما را هدایت کنند، بلکه ما پشت فرمان بنشینیم و ماشین زندگی خود را هدایت کنیم در حالی که افکار و هیجان ها مانند اضطراب، ترس و خشم کنار ما هستند و آنها را حمل می کنیم. در مدل انعطاف پذیری روان‌شناختی، این ما هستیم که مقصد ماشین زندگی خود را انتخاب می کنیم و همچنان افکار و هیجان های خود را حمل می کنیم.

مدل انعطاف پذیری روان شناختی به واسطه شش فرآیند بنیادین به ما کمک می کند تا بدون تلاش برای مبارزه با افکار و هیجان‌هایمان به سمت غنی و با کیفیت زندگی کردنمان قدم برداریم.

بیماری لاعلاج

نشان‌داده شده‌است، روش‌های ACT به افراد مبتلا به بیماری لاعلاج در مقابله با ترس و غم مواجهه با مرگ، کمک می‌کند. مهارت‌های انعطاف‌پذیری به افراد کمک می‌کند احساس پریشانی کمتری داشته و انرژی خود را به سمت فعالیت‌های معنادار پایان زندگی سوق دهند.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)

سفارش این کتاب

به عنوان مثال، یک مطالعه بر روی زنانی که در آخرین مرحله سرطان تخمدان بودند، انجام شد. تقریبا ۸۵ درصد از کسانی که در این شرایط هستند در طی چند سال خواهند مرد. برای یک گروه از این بیماران، درمان معمولی در دوازده جلسه اختصاص داده شد که شامل آموزش آرام سازی، بازسازی شناختی و راهنمایی در مورد چگونگی حل مساله برای مواجهه با اجتناب ناپذیری مرگ بود. به گروه دیگر دوازده جلسه کار مهارت‌سازی ACT داده شد. با توجه به درمان فشرده شرکت کنندگان، جلسات در هر مکانی که آنها می‌توانستند، ترتیب داده شد، مانند اتاق‌های شیمی درمانی، اتاق‌های تزریق و اتاق‌های معاینه.

کارگاه‌های آموزشی مجازی پذیرش و تعهد

کسانی که تحت آموزش ACT قرار گرفتند در تعدادی از نتایج به طور قابل توجهی بهبود یافتند. آنها کمتر درگیر سرکوب فکر بودند و اضطراب و افسردگی آنها به طور قابل توجهی پایین‌تر بود. علاوه بر این، در حالی که بیمارانی که CBT گرفته بودند (روان درمانی شناختی رفتاری) از راه هایی شبیه حواس‌پرتی، مانند تماشای بیشتر تلویزیون با اضطراب خود مقابله می‌کردند، گروه ACT اقدامات معنادارتری را انجام می‌دادند، مانند تماس با فرزندان خود، تصمیم‌گیری در مورد اینکه وقتی آن‌ها فوت کردند، ممکن است دارایی آنها چگونه توزیع شود، اطمینان حاصل کردن از اینکه وصیت‌نامه آن‌ها مرتب است، و نامه نوشتن به دوستان و خانواده.

مهارت‌های انعطاف‌پذیری می‌توانند به ما کمک کنند تا به سطحی از پذیرش در مورد مرگ عزیزان خود برسیم و زمانی را صرف کنیم که با آن‌ها زندگی معنادار بیشتری داشته باشیم. من این راه سخت را یاد گرفتم.

خانواده من در مواجهه با مرگ بسیار اجتناب می‌کردند. وقتی من بیست و چهار ساله بودم و در آنسوی کشور در حال تحصیل بودم، پدرم درگذشت و پس از اینکه خواهرم با من تماس گرفت و این خبر را داد، مادرم خیلی زود با من تماس گرفت و فعالانه من را تشویق کرد که به مراسم تشییع نیایم. من فقیر بودم، او به من یادآوری کرد. او گفت که از نظر مالی نمی‌تواند کمک زیادی کند.

من خیلی خوشحال بودم که از این راهنمایی استفاده کردم، و هزینه را بهانه کردم. از آن زمان تا کنون عمیقا از این تصمیم متاسف هستم.

کارگاه‌های آموزشی مجازی پذیرش و تعهد

هنگامی که خواهرم، سوزان، دو سال پیش با من تماس گرفت و به من گفت که ذات الریه مادر نود و دو ساله من بدتر شده است، من بلافاصله سوار هواپیمایی از رینو[۱] به فینیکس[۲]  شدم. وقتی به بالین مادرم رسیدم، او دیگر حرف نمی‌زد یا چشمانش را باز نمی کرد، اما وقتی سوزان گفت ، “استیو اینجاست” سرش کمی حرکت کرد.

در حالی که توسط خواهرم و فرزندان بزرگش، آدام و مگان[۳]، احاطه شده بودم، روبروی مادرم نشستم و همانطور که نفسش آرام گرفت و پاهایش کبود شد، چند ساعتی او را تماشا کردم. ذهنم به آخرین باری که دیدمش رفت.

او فراموش کرده بود که من می‌آیم- ذهنش دیگر نمی‌توانست اطلاعات جدید را به خوبی نگه دارد. با صدایی ضعیف، او فریاد زده بود: “استیون! پسرم!” همانطور که وارد اتاق روز در مرکز مراقبت‌های ویژه‌ای شدم که وی در آن زندگی می‌کرد. با افتخار به خانمی که در کنارش نشسته بود با صدای آرامی گفت، “او یک مرد مشهور است” و سپس کمی حالت غرور آمیز مادرانه به خود گرفته و به سرعت اضافه کرد، “او یک روانشناس است،” و سپس، رو به من کرد، گویی که به پسر عزیزش یادآوری می‌کند که واقعاً چقدر در زندگی مهم است، او آرام اما محکم نتیجه گرفت: “او به مردم کمک می‌کند.”

سفارش این کتاب

مادر من نمونه زندگی مبتنی بر ارزش‌ها بود، و او تا آخر کار کرده بود تا فرزندانش را در انجام آنچه درست بود هدایت کند، نه چیزی که به طور سطحی جذاب بود. چیزی که همیشه برایش مهم بود این بود که ما چه‌جور آدم‌هایی بودیم. در حالی که پایان زندگی او نزدیک می‌شد، من بسیار سپاسگزار بودم که می‌توانستیم باهم باشیم، غم و قدردانی و عشق خود را به طور کامل برای لحظات آخر، ارزشمند تجربه کنیم.

کارگاه‌های آموزشی مجازی پذیرش و تعهد

من با طعم آن خداحافظی به سمت قبر خود خواهم رفت. ما می‌گوییم که مرگ یک عزیز افتضاح است، و این (افتضاح) است، اما اگر ما قلب خود را برای دیدن آن باز کنیم، این لحظات مقدس نیز، پر از هیبت است. راه دیگری برای بدست آوردن عشق و درد از دست دادن، نیست.

امیدوارم که وقتی با از دست دادن عزیزان خود روبرو می‌شوید، مهارت‌های انعطاف‌پذیری به شما کمک کند تا احساس آرامش و عشق کامل را که در غم و اندوه شما در جریان است، تجربه کنید.


Reno [1] : شهری در شمال ایالت نوادا در ایالات متحده آمریکا است

 Phoenix [2] :مرکز ایالت آریزونا آمریکا است

[۳]. Adam & Meghan

سرطان

تقریباً ۴۰ درصد از مردم در برخی نقاط (بدن‌شان) مبتلا به سرطان تشخیص داده می‌شوند. در حالی که جامعه پزشکی در پیشرفت موثرتر روش‌های تشخیص و درمان، گام های بلندی برداشته است، حتی آکادمی ملی پزشکی نگران است که توجه به چالش روانی سرطان عقب بماند. حدود ۳۰ درصد از بیماران مبتلا به سرطان، افسردگی، اضطراب و استرس را تجربه می‌کنند، اما اغلب برای آنها درمان کمی انجام می‌شود یا اصلاً درمان نمی‌شود.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)

سفارش این کتاب

افراد مبتلا به سرطان معمولاً به دلیل ابتلا به این بیماری (خصوصاً افراد سیگاری مبتلا به سرطان ریه) و اینکه علی رغم تجربه علائم، به دنبال تشخیص پزشکی سریع نبودند، خود را مقصر می‌دانند. پیام‌های اجتماعی‌ای که باید مثبت بمانند باعث می‌شود بیماران نتوانند درباره استرس تشخیص خود صحبت کنند. دوستان و خانواده می‌توانند درمورد احساس ناجورشان از ترس و درد عزیزانشان بحث کنند. کناره‌گیری از فعالیت‌های زندگی معمول است- بعضی از آنها به دلیل خستگی است، که این یک علامت فراگیر سرطان است (و همچنین درمان آن)، اما همچنین به این دلیل است که بیماران نمی‌خواهند عزیزانشان ببینند که آنها بد عمل می‌کنند.

کارگاه‌های آموزشی مجازی پذیرش و تعهد

علاوه بر این، چالش مبارزه با سرطان به هیچ وجه در طول درمان به پایان نمی‌رسد. حتی اگر درمان موفقیت‌آمیز باشد. ترس از عود می‌تواند برای سال‌ها ادامه داشته باشد. بسیاری از بازماندگان، ناتوانی‌های طولانی مدت را تجربه می‌کنند و برخی ممکن است نتوانند به کار خود بازگردند، که نه تنها می‌تواند استرس اقتصادی ایجاد کند بلکه به یک احساس فقدان معنا و هدف در زندگی آنها منجر می‌شود.

نشان داده شده است که آموزش مهارت‌های ACT به طور قابل توجهی توانایی افراد را برای کنار آمدن با این چالش‌های بی‌شمار بهبود می‌بخشد. این امر به ویژه برای کنار آمدن با علائم متداول افسردگی، اضطراب و ترس از عود مجدد، صدق می‌کند.

شرح مفیدی از متناسب کردن شیوه‌های ACT با چالش‌های خاص سرطان توسط روانشناسان جولی آنژیولا و آن بوون[۱] ارائه شده است که به طور مفصل در مورد تجربه یک بیمار نوشتند. این زن پنجاه و سه ساله مبتلا به سرطان تخمدان اپیتلیال[۲] در مرحله (IIIC)[۳] بود که پس از درمان اولیه دو بار عود کرد. جلسات وی با یک مشاور ACT دو ماه پس از عود دوم آغاز شد و او به متخصص آنکولوژی خود گفته بود که باید در مورد انجام شیمی درمانی اضافی فکر کند. وی به مشاور ACT خود گزارش داد که بین احساس بی حسی و “نگرانی بدون وقفه” در نوسان است. و اینکه او آنقدر خسته شده بود که در برخاستن از رختخواب مشکل داشت. وی همچنین گفت که از رفتار خود شرمسار است و اگرچه دوست دارد وقت بیشتری را با شوهرش بگذراند، اما نمی‌خواست که برای او بار مسئولیت ایجاد کند و به اتاق خواب مهمانان نقل مکان کرد.

کارگاه‌های آموزشی مجازی پذیرش و تعهد

مشاور ابتدا با پرسیدن اینکه می‌خواهد چه نوع زندگی را داشته باشد، کمک کرد تا زندگی با ارزش را برای او در نظر بگیرد و سپس موانع جلوگیری از زندگی بر اساس آن را مشخص کرد. او همچنین ارزیابی‌های انعطاف‌پذیری روانشناختی و ارزش‌ها را انجام داد.

او همچنین انعطاف‌پذیری روانشناختی و ارزیابی ارزش‌ها را در نظر گرفت، که نشان می داد او در اجتناب از ارزش‌ها، به ویژه ارزش وقت گذراندن با خانواده، معاشرت با دوستان، تفریح و تجربه بهزیستی جسمی، امتیاز بالایی کسب کرده است. چنانچه این ارزیابی به او کمک می‌کرد تا ببیند، اما نمی‌توانست با آن‌ها کنار بیاید. با توجه به امتیاز بالای ارزش‌های او، مشاور ابتدا ارزش‌ها را به اعمالی که او می‌توانست متعهد شود، پیوند داد.

سفارش این کتاب

سپس درمان برای کمک به او پیش رفت و با بسیاری از تمرینات گسلش، خود، پذیرش، و تمرین‌های حضور که در بخش دو معرفی شد، او را همراهی کرد. او توانست کیفیت زندگی خود را به طور قابل توجهی بهبود بخشد و دوباره وارد فعالیت‌هایی شود که برایش ارزشمند بود.

شما می‌توانید کار خود را با مهارت‌های انعطاف‌پذیری درمورد مشکلاتی که کشف کرده‌اید، متناسب کنید. به عنوان مثال، اگر اضطراب یا افکار نشخوارکننده برای شما مشکل سازند، بهترین راه این است که کار را با گسلش و حضور شروع کنید. اگر خود سرزنشی و شرمساری موضوعات دشواری هستند، خود شروع خوبی خواهد بود.


[۱]. Julie Angiola and Anne Bowen

[۲]. سرطان اپیتلیال تخمدان، نوعی سرطان است که تخمدان‌ها را بیمار می‌سازد

[۳]. آخرین مراحل این نوع سرطان می‌باشد

حضور در لحظه اکنون همراه با گذشته

خاطره‌ای را به‌صورت آگاهانه در ذهن خود بیاورید و سپس به خود بگویید: «اکنون به یاد می‌آورم که …» این گفته را با توصیف مختصر خاطره در یک جمله کوتاه ادامه دهید. به‌عنوان مثال، ممکن است بگویید «اکنون به یاد می‌آورم که رئیسم به من گفت من هرگز به جایی نخواهم رسید».

منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)

سفارش این کتاب

با انجام این کار، گوش به‌زنگ هر گونه احساس تحریک شده، هر واکنش بدنی مانند سفت شدن شکم، افکاری که ممکن است ایجاد شوند، یا تمایل برای انجام کاری می‌شوید. همچنین گوش به‌زنگ سایر افکاری که ممکن است ظاهر شوند نیز باشید. هنگامی‌که این خاطره را برای خود بیان می‌کنید، به این احساسات، افکار و سایر ادراکات، یک به یک توجه کنید. به‌عنوان مثال، بگویید «اکنون احساس غمگینی می‌کنم».

اگر دارای این فکر هستید که «این اتفاق هرگز نباید می‌افتاد»، بهتر است آن را به این صورت بیان کنید «من دارای این فکر هستم که این اتفاق هرگز نباید می‌افتاد». اگر مسیر پاسخ‌هایی که می‌خواستید توصیف کنید را گم کردید، به خاطره بازگردید و اگر می‌توانید، مجدداً آن را شرح دهید. برای خاطرات دیگری که ظاهر می‌شوند نیز همین تمرین را تکرار کنید.

کارگاه‌های آموزشی مجازی پذیرش و تعهد

این عبارت ساده «من دارای این فکر هستم که … »، ابزاری قدرتمند برای ایجاد گسلش در توجه آگاهی (ذهن‌آگاهی) است و فاصله‌ای کوچک را از افکار، احساسات و تکانه‌ها ایجاد می‌کند که به ما اجازه می‌دهد همراه با آن‌ها در لحظه حال حضور داشته باشیم. تفکر یا احساس، ممکن است درباره گذشته یا آینده باشند، اما با استفاده از این برچسب‌ها شما به ذهن خود هشدار می‌دهید که اکنون این واکنش رخ می‌دهد. ایجاد این آگاهی، عادت قدرتمندی را در ذهن توسعه می‌دهد که می‌تواند به ما برای ماندن در زمان حال کمک کند، حتی هنگامی‌که سخت‌ترین خاطرات، افکار و هیجان‌ها، خود را نشان می‌دهند.

استفاده از ذهن خود به‌ عنوان چراغ­ قوه

یادگیری حضور در اینجا و اکنون را می‌توان به شیوه‌ای خاص با تقویت دامنه دید خود مقایسه کرد. ریشه‌های کلمه «حضور» به معنای کشیده شدن به سمت چیزی هستند. در توسعه توجه‌آگاهی (ذهن‌آگاهی) می‌خواهیم که دامنه آگاهی و توانایی خود برای تمرکز بر آن، در جهتی منتخب را افزایش دهیم.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)

سفارش این کتاب

آموزش حضور ما مانند یادگیری نحوه استفاده از چراغ‌قوه‌هایی است که فناوری بالایی دارند. می‌توانیم تمرین کنیم که تمرکز خود را در همه انواع روش‌ها تنظیم کنیم. مراقبه‌، معروف‌ترین نوع این روش‌ها است. این تمرینات نباید پیچیده و زمان بر باشند. انواع زیادی از مراقبه رایج شده‌اند، از جمله کاهش استرس مبتنی بر توجه‌آگاهی (ذهن‌آگاهی)[۱] (MBSR)، که توسط جان کابات-زین توسعه یافت، مراقبه تعالی‌گرایانه[۲] و سنت‌های متمرکز بر جسم مانند یوگا و ذِن. یادگیری آن‌ها برای شما مفید خواهد بود، اما هنگامی‌که برای کسب مزیت روانشناختی شروع به استفاده از مراقبه می‌کنید، بهترین کار این است که آن را ساده و مختصر انجام دهید. به‌عنوان مثال، تحقیقات در زمینه مراقبه نشان می‌دهند که تقریبا فقط ۷ درصد از مزایای آن صرفا توسط تمرین تعیین می‌شود.

کارگاه‌های آموزشی مجازی پذیرش و تعهد

کیفیت تمرین مهم‌تر از زمانِ اختصاص داده شده است. مراقبه کوچکی که به درستی انجام شود می‌تواند فایده زیادی داشته باشد. برخی از مزایا بلافاصله حاصل می‌شوند. مطالعه‌ای جدید کشف کرد که افرادی که یک‌بار برای پانزده دقیقه مراقبه انجام می‌دهند، تصمیمات مالی بهتری را می‌گیرند. یکی از محققان، این یافته را به‌صورت زیر توضیح داد:

یک دوره کوتاه مراقبه توجه‌آگاهی (ذهن‌آگاهی) می‌تواند افراد را تشویق کند که با در نظر گرفتن اطلاعات موجود در لحظه حال، تصمیمات بهتری را اتخاذ کنند. مراقبه، میزان تمرکز افراد بر گذشته و آینده را کاهش داد و این تغییر روانشناختی منجر به کاهش هیجان‌های منفی شد. سپس کاهش احساسات منفی، توانایی آن‌ها در رهایی از «هزینه‌های نابرگشتنی» (از دست دادن پول زیاد هنگامی که تصمیم مالی ضعیفی گرفته می‌شود) را افزایش داد.


[۱]. mindfulness-based stress reduction

[۲]. Transcendental Meditation

چرا مدیتیش و مایندفولنس برای برخی اثربخشی ندارد؟

درحالی که شواهد پژوهشی زیادی وجود دارد که انجام روزانه تمرین های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) اثربخشی قابل توجهی در خصوص طیف بسیار گسترده‌ای از مسایل مربوط به روان دارد، اما در برخی موارد گزارش‌هایی شنیده می‌شود که انجام این تمرین‌ها اثر چندانی برای ما نداشته است.

دکتر پیمان دوستی

ممکن است شما تصور کنید که مدیتیشن و مایندفولنس، هم معنی یکدیگر هستند، اما در واقع چنین نیست. مدیتیشن هم یک نوع از مایندفولنس است، اما مایندفولنس شامل مجموعه گسترده‌تری است و تمرین‌های رسمی و غیر رسمی مدیتیشن فقط بخشی از مایندفولنس هستند.

امروزه ما می‌دانیم که انجام پیوسته تمرین‌های مایندفولنس از هر نوعی، اثربخشی قابل توجهی در خصوص مشکلات اضطرابی، وسواس، افسردگی و طیفی از مشکلات مربوط به روان دارد، با این حال برخی موارد افراد در انجام این تمرین‌ها با چالش‌هایی مواجه می‌شوند یا اثربخشی مورد نظر را دریافت نمی‌کنند.

در اینجا به برخی از دلایل این امر اشاره می‌شود:

نکته اول این است که بسیاری از افراد، درک درستی از چرایی انجام این تمرین‌ها ندارند. بسیاری تصور می‌کنند که مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) به معنی لذت بردن از لحظه حال می‌باشد، این امر در حالی است که هدف این تمرین‌ها لذت بردن نمی‌باشد. آنچه در این تمرین‌ها اهمیت دارد، تجربه همه آن چیزی است که در لحظه اتفاق می‌افتد و در این تجربه، توجهی آگاهانه داشتن به آنچه در حال رخ دادن است. در واقع یک خود متعالی که از آنچه در حال رخ دادن است آگاه است. خودی که آگاه و هشیار است و آگاهانه نظاره گر تجارب ماست. ممکن است آنچه در حال رخ دادن است، تجربه غم، ترس یا اضطراب باشد. پس هدف لذت بردن از لحظه حال نیست، بلکه صرفا هدف توجهی آگاهانه داشتن به هر آنچه در لحظه حال رخ می‌دهد است.

نکته دوم این است که بسیاری افراد این تمرین‌ها را با قصد از بین بردن احساس‌های خود انجام می‌دهند و آن را با ریلکسیشن اشتباه می‌گیرند. درحالی که هدف ریلکسیشن، آرام سازی شماست، تمرین‌های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) به دنبال آرام سازی شما نیست، بلکه یک برانگیختگی توجه به شکلی آگاهانه و نه به شکل خلبان خودکار مد نظر است. یعنی ما به شکلی آگاهانه توجه خود را هدایت کنیم، نه اینکه به صورت خودکار این اتفاق رخ دهد. شواهد پژوهشی نشان می‌دهد که انجام مداوم تمرین‌های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) می‌تواند موجب تغییرات فیزیولوژیکی در برخی قسمت‌های مغز شود. دقت داشته باشید که اگر تمرین‌های مایندفولنس را با قصد آرام سازی خودتان انجام می‌دهید، در واقع شما با این تمرین عمل اجتناب انجام داده‌اید و یافته‌های پژوهشی نشان می‌دهد اجتناب از تجربه هیجان‌ها به هر شیوه‌ای (حتی اگر با تمرین‌های روان‌شناسی باشد) باعث شدت یافتن آنها در طولانی مدت می‌شود. پس دقت داشته باشید که هدف این تمرین‌ها آرام سازی و اجتناب از تجربه هیجان‌ها نیست،‌ بلکه برعکس، هدف آنها تجربه کردن افکار و هیجان‌ها به شیوه‌ای آگاهانه و بدون قضاوت کردن است.

نکته سوم این است که هرچند در تمرین‌های رسمی مایندفولنس ممکن است شما نیاز به شرایط خاصی برای انجام تمرین‌ داشته باشید، اما لزومی ندارد همیشه تمرین های رسمی انجام دهید. برخی افراد تصور می‌کنند که برای انجام تمرین نیازمند یک فضای ساکت و با آرامش هستند و چون این شرایط همیشه محیا نیست، نمی‌توانند تمرین انجام دهند. با این حال، باید بگویم که شما در هر لحظه که به شکل آگاهانه توجه می‌کنید و متوجه این توجه کردن خودتان هستید، در واقع تمرین مایندفولنس انجام داده‌اید، حتی اگر در فضای بسیار شلوغی این کار را انجام می‌دهید.